هیچ چیز نمی گذرد، تو ساکتی، تو پلک می زنی
(ساکت: در این لحظه فرشته ای در پرواز است
به بزرگی یکصد حیات خورشید)،
آیا این هیچ بود که گذر می کرد، آیا این تنها یک پلک زدن بود؟
ــ وضیافت، تبعید، اولین جنایت،
استخوان فک خر، صدای ِخفه و خالی
و محکوم حیران و خیره
که گویی در صحرایی پوشیده از خاکستر افتاده است،
....
،اکتاویو پاز، سنگ آفتاب، ترجمه ی ِاحمد میرلایی، کتاب زمان ۱۳۴۰.
زیر شرر باران ذهنت
فکورانه نشستم و از پنجره سیاه چشمات
به جهان نگریستم
سپس به حال خودمان گریستم.
از آشناییت بسیار خوشحالم و امیدوارم از این همه استعداد ، بتونم بیاموزم. اندیشههایت زیباست و نوشتههایت گیرا
شادزی
از آشنایی با شما بسیار خوشحال شدم. امیدوارم بتوانیم در کنار یکدیگر برای این کشور زیبا ُ قدمهای موثری را برداریم.
اندیشه هایت قابل تحسین است. موفق باشی.
بلد نبودم . اولی سفید از خاک در اومد.
فقط ۴ روز؟!!!!
اما سرانجام در سرداب سرد
خبری تلخ از کافور زده ای
که
آمیان سوگ وار را
به حلقه ی دوستیشان
یاد آور شد
موفق باشی .مطالب قشنگی رو نوشتی
بای و بوس
هیچ بود که گذر می کرد از راهروهای تهی مغزهامان و در حفره هایش به دام می افتاد